به نقل از ایسنا، عباس برقي ميگويد: بعد از فتح خرمشهر قرار شد تمامي فرماندهان حاضر در اين عمليات ( الي بيتالمقدس) به ديدار حضرت امام خميني (ره) بروند. حاج احمد كمي دير به اين ديدار ميرسد و مجدد به همراه تعدادي ديگر از فرماندهان به ديدار پير جماران ميشتابند. اتفاقات بعد از آن ديدار و حوادثي كه شب قبل از اعزام احمد متوسليان به سوريه افتاده، از جمله نكاتي است كه عباس برقي بدان اشاره كرده است.
بعد از فتح خرمشهر با يكسري از فرماندهان به ديدن حضرت امام رفتيم. از بيت امام كه خارج شديم، هر كدام از بچهها چيزي ميگفت. يكي از نورانيت حضرت امام صحبت ميكرد و ديگري از خلوص معنوي ايشان ميگفت. در اين بين، ناگهان چشمم به حاج احمد افتاد كه عصا به دست با پاي زخمي و تركش خورده از بيت خارج ميشد. همين كه پاي را از بيت بيرون گذاشت، با عصبانيت عصا را به سمتي پرت كرد و با صداي بلند بدون اينكه كسي را مخاطب قرار دهد، گفت: به خدا قسم ديگر عصا را به دست نميگيرم. ميخواهم بدون عصا راه بروم. جمعي كه آنجا بوديم با نگراني به او كه به سختي راه ميرفت نگاه انداختيم. همان طور كه راه ميرفت. زير لب چيزي را زمزمه ميكرد. همه ميدانستيم كه حاج احمد با حضرت امام ملاقات خصوصي داشته، ولي اين كه در آنجا چه گذشته، كسي خبر نداشت.
سرانجام طاقت نياوردم. به همراه چند نفر از بچهها به سراغ او رفتيم و جريان را پرسيديم. گفت: پيش امام كه بودم ايشان دستي روي پايم كشيد و با لحن پدرانه پرسيد: آقاي متوسليان، پايت چه شده؟ در جواب گفتم: زخمي شده. بعد هم ساكت شدم. آن وقت امام با همان مهرباني دستي روي پايم كشيد و گفت: ان شاء الله خوب ميشود و شما به دنبال عمليات ميروي.
بعد از شرح اين واقعه، حاج احمد همه ما را با خودش از جماران برد و با رسيدن به ابتداي ميدان قدس، همه ما را در آنجا روي زمين نشاند و گفت: برادرها، حضرت امام فرمودند كه جنگ بايد با همان قوت خودش ادامه داده شود و امر دفاع كما فيالسابق پيش برود.
حاجي ضمن تشريح نقطه نظرات امام، در حالي كه بچهها دور او حلقه زده بودند، گفت: برادرها، يا زنگي زنگ يا رومي روم! ديگر تكليف ما واضح است. بايد براي عمليات بعدي عازم منطقه بشويد و خيلي سريع عمليات را شروع كنيد.
اين دستور حاجي كه مبتني بر رهنمود فرماندهي معظم كل قوا حضرت امام بود، باعث شد تا ما بلافاصله براي شناسايي عمليات بعدي، عازم منطقه شلمچه يا همان منطقه عملياتي رمضان بشويم.
ما براي جنگ با اسرائيل انتخاب شديم
ما گرم كار شناسايي بوديم كه پيامي از حاج احمد به دستمان رسيد. حاجي در اين پيام خيلي كوتاه و صريح نوشته بود: تصميم گرفته شده كه ما براي جنگ با اسراييل عازم لبنان بشويم. سريع وسايل و تجهيزات تيپ را جمع كنيد و بياييد تهران، پادگان امام حسين(ع).
بلافاصله ظرف دو سه روز، كليه تجهيزات و وسايل تيپ را جمع كرديم و عازم پادگان امام حسين(ع) شديم. هنگامي كه به تهران رسيديم، در پادگان امام حسين(ع) باخبر شديم كه حاج احمد به اتفاق حاج همت و يك تعداد ديگر از برادران تيپ براي اقدامات اوليه به لبنان رفتهاند و به زودي براي اعزام ما به آنجا باز خواهند گشت.
بقیه در ادامه مطلب....